محمد رضامحمد رضا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

معجزه مامان و بابایی

آزمايشات پسري

يه چوب پيدا کردي اول که  مشغول نقش و نگار کشيدن شدي بعد که شکست يه آز مايش ديگه شروع کردي..نگه ميداشتي تا آب بياد و ماسه هاي زير چوب را با خودش ببره  البته بعد که شکست بادستات نقاشي ميردي...فداي دستاي کوچولوت بشم ...
28 خرداد 1394

قهرمان 21 ماه و سه روزه من

محمدرضاي بي نظير من...هرچه بزرگ تر ميشي منم عاشق تر ميشم..انگار هرچه بزرگ تر ميشي و ميتوني احساسات و حرفاي دنياي کوچيکتو  به ما بفهموني ...بيشتر ميفهمم که چقدر دوسسسستت دارم انگار هر روز دوباره مامان ميشم..انگار با هربار مامان گفتنت جون ميگيريم... محمد رضاي با مزه من هرچي بزرگتر ميشي کارهاي پسرانت بيشتر و بيشتر ميشه و من تازه ميفهمم که چقدر پسر بودنتو دوست دارم....چون هميشه تصورم از بچه يه دختر ناز نازي که موهاشو شونه ميکنم و باهاش خاله باز ي ميکنم بوده..و حالا يه پسر بچه کوچولوي شيطون دارم که با ماشينش پرش ميزنه مياد تو اآشپزخونه...يا دور خودش ميچرخه  و يه دفعه خودشو ميندازه روي زمين...يا وقتي  از سر کار ميام بجاي ...
28 خرداد 1394

لحظات ناب

قهرمان زندگي من ميدوني يکي از ناب ترين لحظات جديدت اينه که تا يه کار جالب و جديدانجام ميدي با ذوق ميگي مامان..ماماني..مامان...و تا من نگاه نکنم و نگم آفرين پشت سر هم صدام ميزني....وقتي که نگات ميکنم چنان نگاه غرور آميزي ميکني که انگار قله اورست را فتح کردي...عاشق اين کارت هستم و هربار ياد اين پيامک گوشيم  ميفتم...که مهم نيست در چه سني باشم هرزمان چيز جديد ياد ميگيرم دلمميخواد فرياد بزنم: مامان بيا نگاه کن!   عاشق مامان مامان گفتنتم...فقط توروخدا از اون صداهاي بنفش  نداشته باش...ه ه ه
11 خرداد 1394
1